۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

از خودم خجالت میکشم

امروز وقتی در فیس بوک خبر آزادی محمد نوری زاد را خواندم خیلی خوشحال شدم. خوشحالی من اما زیاد طولی نکشید. وقتی به یاد آوردم زمانی را که در خیابان به جرم عکس گرفتن از اغتشاش بسیجیها مرا دستگیر کردند و من آن لحظه ترسیدم از خودم خجالت کشیدم.

از یک مرد 50 ساله چه کم داشتم که آن روز ترسیدم؟ شاید راه و رسم مردان بزرگ با کسی چون من که نهایت اعتراضم بحثهای سیاسی روشنگرانه یا اسکناس نویسی هایی از سر ناچاری است خیلی متفاوت باشد، اما جسم ناتوان او که در دفاع از حرمت انسانیت من و ما در زندان زیر مشت و لگد در هم کوبیده شد چه برتری نسبت به من داشت که آن روز از کتک خوردن ترسیدم؟ چرا ترسیدم که دستگیرم کنند و زندانیم کنند در حالی که من زن و بچه ای نداشتم که چشم انتظارم باشند و او داشت؟

از خودم خجالت میکشم که چرا از باتوم آن بسیجی که به خاطر ترس از من و ما در خیابان ایستاده بود راهپیماییم را شکستم و به خانه برگشتم.
از خودم خجالت میکشم که وقتی آن برادری که سبز پوشیده بود را در مقابل دیدگان خشمگینم میزدند و میبردند ایستادم و تنها در دلم دشنام  دادم.
آیا روالی را که در پی گرفته ام نیکوست؟
این سکوت تا کی به نام نهضت عدم خشونت توجیه گر رفتار من است؟

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

دل قمارباز است و عقل تاجر و ولی فقیه؟

بعضی وقتها دلتون یه چیز می گه، عقلتون یه چیز دیگه!
!اما جفتشون غلط زیادی می کنن... شما به ولایت فقیه گوش کنین

دل قمارباز است و عقل تاجر و ولی فقیه؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

زبان سگان را سگان میفهمند

!خامنه ای: [دشمنان] مثل سگ دروغ میگویند